می خوام بخوابم ، خیلی خوابام میآد و دوست دارم مثل همهی سیام مردادهای سالهای گذشته ، به این امید خوابام ببره که ساعت چهار بیدار بشم و منتظر بمونم که اتفاق خاصی بیفته و میدونم که بازهم خواب میمونم .
دوست دارم امشب خواب همهی بیست و دو سالگیم رو یک جا با دور سریع ببینم و همهی بدیهاش رو حذف کنم و خوبیها رو نگه دارم .
چهرهی علی کوچولو توی ذهنم میاد ، علی کوچولویی در تمامی سیام مردادها و علی کوچولویی در بیست و سومین سیام مرداد ، همچنان پر از امید (؟) .
دلم برای علی کوچولو تنگ شده ، اگرچه هنوز هم بعضی از روزها که به آیینه نگاه میکنم ، علی کوچولو رو میبینم که داره با چشمهای شیطونش به من با مهربونی میخنده .
علی کوچولو ، میدونم که فاصلهی خیلی زیادی بین من و تو افتاده ، ولی هنوز هم تو علی کوچولوی منی ، برای خود خودم .
خدا جون ، به عنوان هدیهی تولد ، میشه برگردونی اون چیزهایی رو که علی کوچولوی بزرگ با سهل انگاری از دستشون داده و همهی اونچه که آرزوش رو داره و براش خوبه رو بهش بدی ؟ خدایا چی میشه علی کوچولو امسال هم کادوش رو خودش انتخاب کنه ؟
خوابم میآد ، خدا جون شب بخیر ، خیلی ممنون که برای بار بیست و سوم به علی کوچولو یادآوری کردی که هنوز ازش ناامید نشدی ...
پ.ن : راستی تا جایی که یادمه اولین باره که میبینم سیام مرداد افتاده به جمعه ، مثل بیست و سه سال پیش .